Pages

Thursday, September 29, 2011

ناتورالیسم چیست و ناتورالیست کیست

چارلز داروین، طبیعی‌دان


ناتورالیسم (Naturalism) چیست و ناتورالیست کیست موضوع دو گفتاری است که اخیرا در نیویورک تایمز به قلم دو پروفسور برجسته‌ي فلسفه به رشته‌ي تحریر در آمد. در مقاله‌ي اولی به اسم «ناتورالیسم چیست؟» پروفسور تیموتی ویلیامسون گفتاری علیه ناتورالیسم دارد و از آن به عنوان یک بسته‌بندی جذاب (slick packaging) و نوعی دگماتیسم (dogmatism) فکری نام برده است. ناتورالیسم چه می‌گوید؟ ناتورالیسم مکتبی فکری است که بر علم و هر آنچه علم کشف کند متکی است و منطق‌اش اکتشافاتی علمی است که به قول ویلیامسون مو لای درزش نمی‌رود. ناتورالیسم به شدت از دین و طرز تفکری که باور به نوعی خدا یا روح یا هر تفکر مشابهی دارد، حذر می‌ورزد و به قولی هواداران این مکتب جهان را از دریچه‌ي لنز میکروسکوپ می‌بینند و متوسل به اعداد و ارقام و آزمایشات می‌شوند. ویلیامسون از روح تکیه بر علم برای تعریف جهان حمایت می‌کند اما ادعا دارد که تکیه بر علم دارد تبدیل به غایتی مطلق می‌شود که برانگیزاننده‌ي نوعی دگماتیسم در میان طرفداران آن است و این به هیچ منطقی نیست. در مقاله‌ي دوم به اسم «چرا من یک ناتورالیستم؟» به قلم الکس رزنبرگ، در دفاع از ناتورالیست‌ها و ناتورالیسم می‌گوید:« ناتورالیسم خود یک تئوری تحقیقی ِ متشکل از مشکلات متعددی است اما اطمینان ناتورالیست‌ها به علم نباید به دگماتیسم تعبیر شود». او می‌گوید که کانت در سال 1784 نوشت: هیچ نیوتونی برای پره‌ي از علف وجود ندارد و منظورش آن بود که علوم فیزیکی هیچوقت قادر به توضیح دادن یک امر هدفمند، همچون فکر بشری یا خم شدن یک گونه گیاه به سمت نور خورشید، نخواهد بود. رزنبرگ می‌گوید کانت در اشتباه بود چرا که بعد از او این «نیوتون» در انگلیس به دنیا امد و او کسی نبود جز چارلز داروین، طبیعی‌دان مشهور. ناتورالیست‌ها با تکیه بر نظریه‌ي انتخاب طبیعی داروین، و باوری که به درستی آن دارند، به سراغ شناخت دنیای پیرامون می‌روند. او می‌گوید فیزیک و فیزیکدان بری از خطا نیستند اما شروع خوبی می‌توانند باشند برای شناخت دنیا و طبعا روش قابل اطمینان‌تری برای تشریح وقایع. اگر علاقمند به فلسفه و این مباحث هستید خواندن این دو مقاله‌ی نسبتا کوتاه بسیار جذاب را پیشنهاد می‌کنم.
ناتورالیسم چیست؟ - پروفسور تیموتی ویلیامسون
چرا من ناتورالیست هستم؟ - پروفسور الکس رزنبرگ

Tuesday, September 20, 2011

سعدی: شاعر عشق و زندگی

بعید است کسی که مطبوعات ایران را دنبال بکند اما اسمی از دکتر محمد علی همایون کاتوزیان،‌ این فرد فرهیخته آگاه به تاریخ، فلسفه، شعر و ادب و مسائل سیاسی ایران،‌ نشنیده باشد. همیشه از او مطالب زیادی در بسیاری حوزه‌ها به چاپ رسیده و می‌رسد و با آن نثر جذاب و سلیس خود خواننده را مفتون کلام و شیوایی بیان نکرده باشد. دکتر کاتوزیان در بسیاری حوزه‌ها دست به قلم برده است،‌از سیاست گرفته تا اقتصاد و ادب و ... و به قول معروف در همه حوزه‌ای دستی بر آتش داشته است. کتابی که از ایشان این اواخر خواندم کتاب «سعدی: شاعر عشق و زندگی» است که مجموعه‌ای از مقالات او منتشره در مجلات پیرامون شعر و کلام سعدی است. این کتاب منقسم با بخش‌هایی متعددی است و هر قسمت مختص به گوشه‌ای از فکر و ذهن و زندگی این شاعر بزرگ ایرانی است. کاتوزیان در خلال کلمات در هر مقال گریزی هم زده است به مسائل حاشیه‌ای و همین خود به جذابیت متن دو چندان افزوده است. اگر کاتوزیان را می‌شناسید و از او خوانده‌اید، بدون شک این کتاب جذاب خواهد بود حتی برای کسی که به شعر کلاسیک فارسی هم علاقه‌ای نداشته باشد. نثر کاتوزیان نثری راحت‌الهضم است و با گستردگی دایره‌ي لغات ایشان هرچه بیشتر بر زیبایی نثر افزوده شده است. این کتاب را به شدت پیشنهاد می‌کنم.
لینک کتاب در آدینه بوک

Thursday, September 8, 2011

مایکل مور می‌گوید آن شب منفورترین آدم آمریکا بود


در مراسم اسکار سال 2003 مستند "بولینگ برای کلمباین" به کارگردانی مایکل مور برنده‌ي جایزه‌ي اسکار شد. جورج بوش چندی پیش از آن برای بیرون راندن صدام جنگ عراق را کلید زده بود. آن شب هنگامی که مایکل مور برای دریافت جایزه بر روی سن رفت با صدای بلند گفت" شرم بر تو باید آقای بوش" و البته در آن مراسم هیچکس انگار با او همدل نبود و همه به جای تشویق،‌با هو کردن او را راهی کردند. در مصاحبه‌ای که اخیرا با گاردین داشته است می‌گوید که آن شب منفورترین آدم در آمریکا بوده است و سپس از تهدیدهایی می‌گوید که از آن پس گریبان او را گرفت. او اخیرا کتابی منتشر کرده است درباره‌ی زندگی‌اش و مشکلاتی که مجبور است با آن دست و پنجه نرم کند. سیکو یکی از آخرین فیلمهای او بود که وضعیت بهداشتی آمریکا را نشانه رفته بود و آن را با کوبا مقایسه می‌کرد. یکی از منتقدان جایی گفته بود حرف آقای مایکل مور صحیح اما اگر مردم کوبا می‌توانستند به راحتی مهاجرت کنند هیچ‌کس بغیر از کاسترو در کوبا نمی‌ماند. بخشی از کتاب مور که گاردین منتشر کرده است را اینجا بخوانید.

روی‌داد: فیلمی درباره‌ي عشقی پنهانی



فیلمی ساخته شده به اسم «روی‌داد» (Circumstance) به کارگردانی مریم کشاورز که درباره‌ی عشق نامتعارف (از بعد اسلامی) میان دو دختر دبیرستانی است. ماجرا از این قرار است که دو دختر دبیرستانی عاشق همدیگر هستند و طبعا، این عشق عشقی پنهانی از چشم والدین و جامعه است. فیلم نقدی است بر اجتماع و محدودیت‌ و خط قرمزهایی که انسانها را مجبور می‌کند مطالباتشان را، به تعبیر شاملو، در پستوی خانه نهان کنند.  در نقدی که از راجر ابرت،‌ منتقد مشهور سینما، خواندم اینطور آورده بود که اگر کارگردان این عشق را در سطحی عاطفی‌تر به تصویر می‌کشید تاثیرش بر بیننده بسیار بیشتر از نشان دادن صحنه‌های اروتیک و صریح عشق‌بازی فیزیکی مابین آن دو دختر بود. ابرت می‌گوید که کارگردان، مریم کشاورز، به دلایل نامعلومی بسیار بر جنبه‌ي فیزیکی این رابطه تاکید داشته و آن عشق عاطفی را به عشقی مکانیکی تنزل داده است. ماجر اینطور پیش می‌رود که برادر یکی از دخترها که به تازگی از بند اعتیاد به مواد مخدر رها شده است و به یک خشکه‌ مذهبی ِ متعصب تبدیل شده است، با بو بردن از رابطه‌ای پنهانی در خانه دوربین نصب می‌کند تا به این رابطه پی ببرد اما به گفته‌ي بازم ابرت، او بیشتر از آنکه بخواهد نهی از منکر کند نگاهی شهوت‌آلود، از طریق دوربین ِ مخفی، به ماجرا دارد. بهرحال، فیلم به تازگی در آمریکا با زیر نویس انگلیسی اکران شده است. بازیگران فیلم: نیکول بوشهری، سارا کاظمی و رضا صفی هستند. مدت زمان فیلم 106 دقیقه است.
لینک فیلم همراه با عکس‌هایی از آن در IMDB
نقد راجر ابرت بر فیلم

Wednesday, September 7, 2011

امپراطوری آمریکا


پدر زبان شناسی مدرن، نویسنده‌ي بیش از صد جلد کتاب، فیلسوف، فعال سیاسی؛ کسی که افکارش بر حوزه‌های علوم کامپیوتر، روانشناسی و ریاضیات تاثیر به سزایی داشته‌اند. او یکی از طرفداران نظریه‌ي آنارشیسم است و حامی بسیاری از جنبش‌های آزادی‌خواه جهان علیه استبداد. او رکورد دار بیشترین رجوع به نقل‌قول‌هایش توسط دیگران است و از ده متفکر معاصری است که بیشترین تاثیر را بر علم بشر گذاشته‌اند و البته از میان این ده نفر، تنها کسی است که هنوز زنده است. چامسکی از مخالفان سرسخت سیاست آمریکا و اسرائیل است و از بزرگترین فعالان ضد جنگ، بالاخص جنگ ویتنام. تاثیر او بر زبانشناسی به قول خارجی‌ها (Mind blowing) هست. آخرین مقاله‌ی مفصل او که گزیده‌ای است از یکصد و چندمین کتابی که قرار است به زودی منتشر شود د سایت الاخبار منتشر شد که درباره‌ی آن‌چیزی است که او آن را امپراطوری آمریکا می‌داند و در آن تصریح ‌می‌کند که چگونه آمریکا به بن لادن نیازمند است تا وجوه قدرت خود را در دنیا موجه جلوه سازد. مطلب بسیار خواندنی از بزرگترین متفکر زنده‌ي عصر ماست که خواندنش از اوجب واجبات است. مطلب را اینجا بخوانید.
چامسکی در ویکی‌پدیا

Sunday, September 4, 2011

جلاد قصی‌القلب معمر قذافی کیست؟



در میان خبرها به تیتری برخوردم که نوشته بود جلاد قذافی اینبار خودش باید با مرگ دست و پنجه نرم کند.«هدا بن عامر» (Huda ben Amer)، زنی که دست راست قذافی در اعدام مخالفان او است در سال 1954 متولد شد. شایعه است که در سال 1973 قذافی در محفلی تمایلش را به استعفا اعلام می‌کند. یکی از هوادارن او که به شدت شیفته‌ی وجهه‌ي کاریزماتیک کلنک قذافی ِ جوان است، دو پسرش کوچکش را با خود به زمین فوتبال شهر می‌برد،‌ یکی از جایگاههای سخنرانی قذافی، و آنجا وانمود به بریدن سر آنها می‌کند اگر قذافی استعفا دهد. بدیهی است که قذافی هیچوقت استعفا نداد اما آن دو، قذافی و پدر هدا، به دوستانی همیشگی تبدیل شدند. هدا بعدها به واسطه‌ی دوستی مابین پدرش و سرهنگ ِ جوان، مدارج طرقی را دو پله یکی طی می‌کند اما به چه سویی؟ او خطرناکترین قاتل لیبی می‌شود که تنها ذکر اسمش کافی بود هیچکس حتی جرات فکر کردن به مخالفت با قذافی را به خود راه ندهد. سال 1980 یک جوان سی ساله‌ي تحصیلکرده که به تازگی از آمریکا به خاک لیبی بر می‌گردد اولین زمزمه‌های مخالفت با قذافی را سر می‌دهد و گروهی را پیرامون خود جمع می‌کند. او بعد از مدتی دستگیر می‌شود و محکوم به اعدام می‌شود. او را به میدان سبز طرابلس می‌آورند، طناب به گردن آماده‌ي اعدام می‌کنند. هدا آنجا مسئول اعدام او است و صندلی را از زیر پای او می‌کشد. بطور شگفت‌انگیزی آن جوان نمی‌میرد و هنوز در مقابل خفگی مقاومت می‌کند اما اینجاست که هدا خود را به پاهای او آویزان می‌کند تا فشار طناب را هرچه بیشتر کند. باز هم بطور خارق‌العاده‌ای او کشته نمی‌شود. او را به بیمارستان می‌برند و هدا که از سرسختی آن جوان عصبانی شده است در بیمارستان گلوی او را پر ازخاک می‌کند تا راه تنفس را بر او ببندد. این حرکت هدا قذافی را به وجد می‌آورد و از آن پس هدا جلاد وردست قذافی می‌شود. او مسئول مستقیم ده‌ها اعدام در ملاء عام در لیبی است که خود شخصا صندلی را از زیر پای آنان کشیده است. ترس و وحشتی که سایه‌ی هدا بر جان مردم لیبی انداخته بود بیشتر از آنچیزی است که بتوان تصورش کرد. در اواسط شروع حرکت انقلابی مردم در چند ماه اخیر یکی از مخالفان در مصاحبه‌ای اعلام داشت که اگر این حرکت با شکست مواجه شود هدا همه‌ی ما را اعدام خواهد کرد. هدا اخیرا دستگیر شده است و در دست مخالفان است. حالش را تصور کنید که چه موجود زبون و خواری است که تنها کاری که ازش بر می‌آید مرور جنایات گذشته‌اش است. برای خواندن بیشتر این لینک را بخوانید

سرمایه‌داری علیه سرمایه‌داری


کارل مارکس، به گفته‌ي آیزایا برلین در کتابی که بر زندگی و فلسفه‌ي او نوشت، تاثیرگذارترین فیلسوف کل ادوار تاریخ بر زندگی بشریت بود. فلسفه‌ي مارکس در دفاع از پرولتاریا و علیه کاپیتالیسم یا همان سرمایه‌داری بنیان نهاده شده است. یکی از گفته‌های او بر ضد سرمایه‌داری این است که سرمایه‌داری خود وجود خود را ویران می‌کند. به عبارتی دیگر،‌ کاپیتالیسم به مرور زمان علیه خودش می‌شود و بنیانش را نابود می‌سازد. از قضای روزگار انگار این حرف مارکس،‌برخلاف بعضی گفته‌های او که به مرور زمان نادرستی آن اثبات شد، درست از آب در آمده و بحران مالی غرب را بدیهی‌ترین مثال در صدق این نظریه می‌دانند. یکی از بزرگترین منتقدان کارل مارکس، کارل پوپر، منطقی دان اتریشی است که در کتاب جامعه‌ي باز و دشمنان آن به نقد نظریه‌ی سیاسی مارکس پرداخته است اما در بحث مالی (fiscal) انگار تابحال مارکس پرچمدار بی‌چون و چرای مخالفت با سرمایه‌داری بوده است، نظریاتی که هیچ نقد محکمی بر آن نوشته نشده است. غرض از نوشتن این مختصر، مقاله‌ای است که در بی‌بی‌سی در رابطه با همین مورد منتشر شده است. این نوشته را می‌توانید اینجا بخوانید. 


Saturday, September 3, 2011

اگر آب را کنترل کنی،‌ مردم را در کنترل داری

 
 
"اگر آب را کنترل کنی، مردم را در کنترل داری" این خط اصلی انیمیشن رنگو هست که استعاره‌ای است از گرفتن آنچه که حق طبیعی مردم است، چون آب، سواد، دانش و ... و مردم را سوق دادن و راندن به سمت طبیعی‌ترین و بدوی‌ترین حقوق خود و بدین ترتیب، برحذر داشتن آنان از چنگ‌زنی و رسیدن به مدارج بالاتر اجتماعی و کُشتن سودای جاه‌طلبی وبلندپروازی در آنان. رنگو با رنگ و لعابی که در خود دارد و وجود کاراکترهای متنوع کودکان را جذب می‌کند و در کنار این، با پیامی که در بطن خود دارد بزرگترها را مفتون خود می‌کند. در چند سال اخیر شاهد انیمیشن‌های متفاوتی بوده‌ایم که نه برای جلب نظر کودکان بلکه برعکس، برای بزرگترها ساخته شده است. انیمیشن‌هایی چون مری و مکس و یا شعبده‌باز، برای مخاطب خاص ساخته شده و صرفا جهت تاثیرگذاری هرچه بیشتر بر بیننده در قالب انیمیشن به اجرا در آمده‌اند. انیمیشن‌هایی با موضوعاتی تلخ و برگرفته از بطن زندگی مردم است؛ فارغ از آن سرزمین رویایی و شادی، که معمولا برای رده سنی کودکان به تصویر کشیده می‌شود. رنگو اما مثل آن دو تلخ نیست؛ قابل تامل است و بیننده را به فکر فرو می‌برد اما از بار تلخی آن کاسته شده و بر رنگ و لعاب و کمیک بودن آن افزوده شده است. انیمیشن رنگو اثری لذت‌بخش است که همزمان هم کمیک است و هم تراژیک، و در کنار تم‌های غالب در انیمیشن‌هایی این چنینی، موضوعی جالب و تامل‌برانگیز را در بر دارد که آن را می‌توان به دنیای واقعی انسانها تعمیم داد.

Thursday, September 1, 2011

نیویورک تایمز

 در طول هفته سعی می‌کنم صفحه‌ي اول اغلب روزنامه‌ها، مجلات و .. را بررسی می‌کنم و روزی نیست که حداقل با یک مطلب به شدت خواندنی در آنها مواجه نشوم. بدین صورت که اگر مطلبی چشمم را گرفت آن را پرینت گرفته و شروع می‌کنم به خواندن و چون به شخصه بسیار علاقمند به ژورنالیسم خبری و دیگر انواع نوشتار هستم، با خواندن این مطالب هم در اوقات بیکاری (فعلا،‌کل روز) هم از احوال دنیا بی‌خبر نمی‌مانم هم چیزی یاد می‌گیرم. بهرحال،‌ اگر مطلبی، همانطور که از قبل گفتم،‌چشمم را گرفت، آن را با شما در این وبلاگ به اشتراک می‌گذارم. نیویورک تایمز یکی از آن نشریات پرمحتوا است که همیشه مطلب خواندنی دارد. افراد برجسته‌ای در آن قلم می‌زنند؛ افرادی چون توماس فریدمن، پائول کروگمن، دیوید بروکس و سایر بیشمار نویسندگان این نشریه. در این صفحه (THE STONE) تمامی نویسندگان مهمان که اغلب آنها پروفسورهایی از دانشگاههای معتبر دنیا هستند مطلب می‌نویسند. در این صفحه (THE OPINION PAGE) با دریایی از مقالات توسط نویسندگان برجسته‌ی خود نیویورک تایمز مواجه خواهید شد. بهرحال، اگر به ژورنالیسم علاقه دارید خواندن نیویورک تایمز واقعا لذت‌بخش است.

Saturday, August 20, 2011

The Economist


گهگاهی هفته‌نامه‌ي «اکونومیست» را از تورنت دریافت می‌کنم ( که میانگین حجمی هر شماره‌ي آن معمولا 70 مگابایت ! است) و بعضی از مقالات آن را می‌خوانم. اکونومیست از پرتیتراژترین نشریه‌های منتشره در دنیاست که هم مطالب خواندنی زیاد دارد و هم خواننده‌ی سینه چاک. چرا؟ به دلایل متعدد. از جمله پرداختن به مسائل روز جهان، بطوری که خواننده چیزی را از دست نمی‌دهد، وجود مقالات متعددی درباره‌ي سیاست، اقتصاد، اجتماع، تکنولوژی، سلامت و ... اختصاص دادن هر شماره به یک پرونده‌ي ویژه و بسیاری مطالب خواندنی دیگر. در جستجویی که در سایت‌های تورنت داشتم فهمیدم که اکونومیست تنها نشریه‌ای است که بیشترین دانلود‌کننده را دارد و جالب اینکه ساعاتی پس از انتشار آن، فورا به روی شبکه‌های اینترنتی قرار می‌گیرد. زبان مجله زبانی ساده است و دم دستی که به گمانم علت توفیق این مجله در میان مردم عام و خاص همین باشد. اگر مشتری مجله‌هایی همچون «شهروند امروز»، «نسیم بیداری»، «صبح آزادی» و ... در ایران هستید، اکونومیست هم مجله‌ای است مشابه که از خواندنش لذت خواهید برد.

گورباچف: کاش حزب کمونیست را زودتر ترک کرده بودم

به مناسبت سالگرد فروپاشی اتحاد جماهیر شوری،‌ «گاردین» مصاحبه‌ای اختصاصی با آخرین رهبر بزرگترین کشور کمونیستی دنیا که بیشترین تاثیر را از فلسفه‌ي مارکس و لنین گرفت و به موازات آن بیشترین تاثیر را بر جامعه‌ي خود، بیرون و دنیای پیرامون گذاشت، انجام داده است که خواندن آن خالی از لطف نیست. «میخائیل گورباچف» اشتباهات خود را در این مصاحبه بر می‌شمرد و بزگترین اشتباه را این می‌داند که ای کاش چند ماه قبل از کودتا از حزب کمونیست استعفا داده بود و جاه‌طلبی‌اش را مبنی بر اصلاحات در حزب حاکم را زیر پا می‌گذاشت و از صحنه کناره‌گیری می‌کرد. او همچنین از بوریس یلتسین، اولین رئیس جمهور بعد از فروپاشی نظام کمونیستی شوروی، می‌گوید و خیره‌سری‌های او و همچنین چگونگی وقوع کودتا. این مصاحبه برای آنهایی که به سیاست و تاریخ علاقه دارند بسیار جذاب است که قطعا آنطور مصاحبه‌هایی چنین دست که روای گذشته هستند لذت‌بخش است، شما از خواندن آن لذت خواهی برد. مصاحبه‌ي گاردین را می‌توانید اینجا بخوانید.

Tuesday, August 16, 2011

خاستگاه دین از نگاه فروید (رویکردی انتقادی)






بسیاری از نظریات فروید، به موازات تکامل علم روانکاوی و گسترده شدن دانش بشری در این زمینه،‌ به رغم انقلابی که در زمان خود به پا کرد، منسوخ شده و به تاریخ پیوسته‌اند و تنها به عنوان آغازگر راه و نظریه‌های بدوی از آن یاد می‌شود اما «زیگموند فروید» همچنان جایگاه خود را بر کُرسی پدر علم روانکاوی حفظ کرده و بدیهی است که این جایگاه ابدی خواهد بود. کتاب «خاستگاه دین از نگاه فروید (رویکردی انتقادی)» به قلم غلامحسین توکلی نگاهی دارد به آراء و اندیشه‌های فروید در باب چگونگی پیداش دین و علل دوام و رواج آن در جوامع بشری. این کتاب همانطور که در تیتر آمده است "رویکردی انتقادی" است به این مقوله و با پذیرش اینکه فروید نظریات قابل تامل و تعمقی دارد اما نظریات او بری از خطا نیست و در مواقعی، با توجه به نظریات آتی ِ مابعد فروید در علم روانکاوی، دچار خطا در نظریه‌پردازی شده است. غلامحسین توکلی در این کتاب به بررسی این خطاها می‌پردازد. «کارل پوپر» نیز یکی از جدی‌ترین منتقدان نظریات فروید است که نظریاتی بسیار خواندنی درباره او دارد. این کتاب، که دست دوم آن را پیدا کردم،‌ به گمانم دیگر مجوز چاپ ندارد و منتشر نمی‌شود، اگر پیدا کردید خواندنش بسیار لذت‌بخش است.

Wednesday, August 10, 2011

مسیح ِ زمینی




«کارل یاسپرس» در ایران بیشتر به واسطه‌ي کتاب سترگش درباره‌ي نیچه به نام «نیچه» شناخته شده است؛ کتابی ژرف و عمیق درباره‌ی اندیشه‌ی نیچه، این فیلسوف بزرگ عصر ماست. کتاب «مسیح»، که کتابی نحیف و 90 برگی است، مسیح ِ زمینی را به ما می‌شناساند. یاسپرس مسیح را باور دارد اما مسیحی زمینی و دست‌یافتنی و نه آسمانی و خارج از دسترس. او در چهار بخش کتاب درباره‌ی خواستگار اندیشه‌ي مسیح، تاثیر او بر پیروان-اش، شخصیت ِ مسیح و جنبه‌های متعدد دیگری از او برای ما سخن رانده است و در این کار گوشه چشمی به انجیل و عهد عتیق داشته است. «مسیح» کتابی ساده و خوش‌خوان است و با زبانی سلیس و روان، به شخصیت مسیح ِ زمینی و رسالت‌اش می‌پردازد. از آنجا که یاسپرس از زمره کسانی است که آثارش را می‌بایست خواند، مسیح-اش را خریدم و خواندم. مختصر کتابی شگرف بود.
لینک کتاب در آدینه بوک

Tuesday, August 9, 2011

لب بر تیغ


«لب بر تیغ» از حسین سناپور از پرفروش‌ترین‌های رمان-وطنی حال حاضر است. همه سناپور را با رمان «نیمه‌ي غایب» به یاد می‌آورند که هم جوایز متعددی دریافت کرد هم فروش خوبی داشت. «لب بر تیغ» که ده سال پیش نوشته شده است و پنج سال معطل مجوز انتشار مانده بود، بالاخره اجازه‌ي انتشار یافت و بعلت کنجکاوری وارده، در حالی که به شدت از رمان-فارسی (بر وزن فیلم‌فارسی) گریزان هستم، آن را خریدم و یک‌ نَفَس خواندم. داستانی کلیشه‌ای و بسیار پیش پا افتاده از یک به اصطلاح «قیصر» امروزی که آنهم برای ده سال پیش است. علت بیزاری من از رمانهایی ازین دست که در کتابفروشی‌ها ویترین را از آن خود کرده‌اند، سبک ناتورالیسم افراطی آنها در پرداختن به دنیای پیرامون است. همین موجب خشک و بی‌روح شدن محتوا می‌شود؛ با وجود اینکه نویسنده‌ بسیار برای گفتن دارد اما به ظن ِ من، همین آینه قرار دادن در مقابل وقایع پیرامون و ارائه‌ي روایتی خشک و خالی و بی‌روح از آنها، خود علیه محتوا عمل می‌کند و باعث می‌شود آن رمان یکبار مصرف شود و بعد از خواندن، نه اسمی از آن بر جا بماند و نه یادی. ادبیات برای من ورود به دنیا تخیل است، چیزی که «من» را از زندگی ِ روزانه، زندگی مکانیکی و قهری به دنیای خیال بکشاند، انسان را به فکر وادارد و قوه‌ي تخیل آدمی را برانگیزاند. منظورم رمانهایی چون هری‌پاتر نیست، منظورم «بچه‌های نیمه شب» و «شرم» سلمان رشدی است، «صد سال تنهایی» مارکز، «چشمهایش» از بزرگ علوی، «آزادی یا مرگ» از کازانتزاکیس، «سمفونی مردگان» از عباس معروفی و ...

Monday, August 8, 2011

سرگذشت دزدیده شدن مونالیزا



عکسی که مشاهده می‌کنید متعلق به «وینچنزو پروگا»، مشهورترین دزد قرن بسیتم است، دزدی که باعث شهرت بین‌المللی تابلوی «مونالیزا» شد. مجله‌ي «فایننشال تایمز» اخیرا در مقاله‌ي مبسوط سرگذشت دزدیدن این شاهکار دنیای هنر را به رشته‌ی تحریر در آورده است که خواندن این سرگذشت، همانقدر که یک داستان دزد و پلیسی برای ما هیجان‌انگیز است، جذاب و خواندنی است. نویسنده‌ي این نوشتار از چگونگی دزدیده شدن این اثر و هدفی را که دزد آن در انجام این کار داشته است را به تفصیل شرح داده است. خواندن این نوشتار را به عهده‌ي خود شما می‌گذارم که از حوصله‌ی این پُست خارج است اما نکته‌ي جالب خواندن آن، تاثیر دزدین این اثر بر روی بین‌المللی شدن «لبخند ژکوند» و شهرت آن در سرتاسر دنیا شد. متن زمانبر است اما جذاب، واقعا جذاب. این نوشته را اینجا بخوانید.


Sunday, August 7, 2011

کار، کار روس‌هاست


یک روزنامه‌ی ایتالیایی ادعا کرده است که کشته شدن «آلبر کامو»، نویسنده/فیلسوف شهیر فرانسوی نه یک اتفاق بلکه یک توطئه‌ي از پیش برنامه‌ریزی شده بوده است. آنهم توسط روسها. این روزنامه‌ي ایتالیایی گفته است که دست‌ جاسوس‌های شوروی سابق در پشت پرده‌ي این تصادف بوده است. نویسنده‌ي این مطلب که خود یک شاعر ایتالیایی است اینطور می‌آورد دستور قتل کامو مستقیماً از مسکو صادر شده است و این بخاطر انتقادهای شدیدالحن کامو نسبت به اقدامات جنگ‌طلبانه‌ي مسکو بوده است که خشم KGB را برانگیخته است و نهایتاً دستور قتل کامو صادر شده است (تئوری توطئه) بهرحال, ماجرا را به تفصیل اینجا بخوانید.

Saturday, August 6, 2011

شهروند امروز




انتشار سری ِ دوم «شهروند امروز» به سردبیری رضا خجسته رحیمی بهترین خبری بود که در یکی دوماه اخیر شنیدم. سری اول این مجله را که به رهبری محمد قوچانی منتشر می‌شد و انقلابی بود در دنیای مطبوعات را هفته به هفته می‌خریدم و با ولع هرچه تمام‌تر می‌خواندم. تمامی ِ آنها را آرشیو دارم و هر بار سری به این آرشیو نفیس می‌زنم و یادی از گذشته. سری جدید هرچند پُربار و پُر ملات باشد اما «آن» چیز دیگری بود. بهرحال،‌ رضا خجسته رحیمی انسان بسیار آگاه و واردی است و در کل تیم شهروند امروز تیم خبره و باسودای هستند. از سرگه بارسقیان بگیر که جا پای اکبر منتجبی گذاشته و تحلیل‌های بسیار جذابی از اوضاع کشور می‌نویسد تا نوشتارهای سعید لیلاز و عباس عبدی و دیگر نویسندگان ثابت مجله. تاثیری که این مجله در افزایش آگاهی جامعه دارد،‌ در حال حاضر، در کشور ما نمونه مشابهی را نمی‌توان معرفی کرد. ای کاش همه مردم جامعه خوی ِ مجله‌خوانی پیدا می‌کردند و با هزینه‌ای تقریبا ناچیز هر هفته یک نسخه از این مجله را تهیه و از محتویات آن بهره می‌بردند. به جای فارسی‌وان، به جای صدا و سیما، به جای ...؛

Friday, August 5, 2011

هاروارد


وجه تمایز دانشگاهی همچون «هاروارد» با دیگر دانشگاهها این است که هاروارد یک دانشگاه نیست بلکه یک شهر است. با خواندن این مقاله، منتشره در پاریس ریویو، بسیار اطلاعات جالبی از زندگی و تحصیل در هاروارد کسب کردم. دانشگاهی که خروجی بسیاری از انسانهای بزرگ و نابغه بوده است. دو نفر از دم دست‌ترین ِ آنها که هم من به خوبی می‌شناسم و هم شما، مارک زاکربرگ و باراک اوباما هستند. هارواد یک شهر است،‌ با تمامی ِ امکانات موجود در یک شهر. از بقالی و چقالی گرفته تا بار و خانه‌های ویلایی و فلان و بهمان. شما وقتی وارد آنجا شدید، وارد یک شهر می‌شوید، و راه خروجی از آن نیست تا زمانی که شما برای خودتان واقعا «کسی» می‌شوید. خواندن این مقاله را که خاطرات یکی از دانشجویان هاروارد است از زندگی و تحصیل در این مکان شگفت‌انگیز، به شما پیشنهاد می‌کنم.

Thursday, August 4, 2011

می‌دانم که هیچ نمی‌دانم


اهل فن و آگاه به فلسفه‌ي «کارل پوپر»، به خوبی می‌دانند که وی فیلسوفی عمیقاً «خوش‌بین» است و آن دورنمایی که او از وضع آینده بشری داشت، با پیشرفت تکنولوژی و «وفور نعمت» و آسایش و راحتی ِ مردم، آینده‌ای روشن است. او شدیداً آنهایی را که در ذم تکنولوژی می‌خواندند و آیند‌ي بشر را محکوم به نابودی و تباهی می‌دانستند، به شدت سرزنش می‌کرد و خود هم‌ایشان را از ترویج و پرورش تخم انفعال میان مردم بر حذر می‌داشت. پوپر فیسلوفی سرشار از زندگی است، او بشر را در بهترین وضع خود در تاریخ بشریت می‌داند اگر «بگذارند». غرض از نوشتن این مختصر خواندن کتابی نحیف بود از چند مصاحبه‌ای ایشان با نمی‌دانم کدام ژورنال. هرچند مصاحبه‌ها تکراری بود و قبلا آنها را در کتاب «درس این قرن» به تفصیل خوانده بودم. اما چاپ دو سخنرانی ایشان در دو کنفرانس بخش افزوده‌ی این کتاب نسبت به قبلی بود. بهرحال، خواندن نظریات این فیلسفوف بزرگ عصر ما و بهره‌ جستن از آن، واقعا لذت‌بخش است.

تجربه‌ي قوچانی






سومین شماره‌ي تجربه پرونده‌های خواندنی‌ای در خود دارد. محمد قوچانی کماکان بدون اسم «پرسه‌» را می‌نویسد و از هر دری می‌گوید الا سیاست. جالب اینکه محسن آزرم در وبلاگش اینبار و برای اولین بار با رنگ قرمز،‌ طوری که در چشم باشد، نوشته: سردبیر: محمد قوچانی در حالی که تا قبل از این با اینکه قوچانی می‌نوشت اما مجله خودش را به کوچه علی چپ می‌زد و ذکر شده بود که مجله زیر نظر شورای سردبیران که محسن آزرم خودش یکی از آنها بود گردانده می‌شد. اینکه ما از نوشته‌های محمد قوچانی دوباره بهره‌مند هستیم، هرچند بدون اسم، خود موهبتی است؛ هرچند با نظریات قوچانی، بعد از انتخابات، در مورد آن دو مقاله‌ي «چرا نباید لائیک بود؟» موافق نباشیم. بهرحال، تجربه پُر است از مطالب خواندنی بالخص، پرونده‌ی میرزاده عشقی، آندره برتون، ادبیات کودتا و ده‌ها پرونده‌ي ریز و درشت دیگر

شیدا، شیدا، شیدا، شُدم...


تصنیف شیدا شدم از شهرام ناظری که در آلبوم «مولویه» آمده است از گوش‌نوازترین تصنیف‌هایی هست که تا بحال شنیده‌ام. البته روی صحبت من بیشتر ارکستر لوریس چکناواریان است به خوانندگی شهرام ناظری که این تصنیف را آنجا هم می‌خواند. لذتی که در دیدن فایل تصویری این تصنیف اصلا قابل مقایسه با فایل صوتی آن نیست. صدای محشر ناظری، حرکت دست‌هایش، مکث‌هایش و زیر و بمی که به صدایش می‌دهد تا هرچه بیشتر و بهتر مفهوم عشق موجود در کلام مولانا را به خواننده القا کند از لحظاتی هستند که نمی‌توان به سادگی از آن گذشت. حتما فایل تصویری این ارکستر را گیر بیاورید و از آن لذت ببرید، بخصوص تصنیف «شیدا شدم» که می‌توانید آن را اینجا بر روی یوتیوب ببینید.

Wednesday, August 3, 2011

احمد کایا - صدای اعتراض


احمد کایا را از بسیار قبل می‌شناختم اما اینکه چرا نشد و دست نداد که او را بهتر بشناسم و با موسیقی‌‌اش بیشتر آشنا شوم، فقط و فقط کوتاهی از جانب خودم است. بهرحال، احمد کایا نماد اعتراض است، صدایش صدای اعتراض است و موسیقی‌اش نوای اعتراض. صدایی بسیار گیرا و جذاب دارد بطوری که هر شنونده‌ای با صدایش رابطه برقرار می‌کند. خواننده‌هایی ازین دست، همچون احمد کایا، ناصر رزازی و بسیاری دیگر، صدای اعتراض یک قوم، یک ملت می‌شوند و جاودانگی‌شان به همین خاطر است. صدای برآمده از نای ایشان، صدایی از ژرفای درون است که به هیچ وجه تصنعی و مکانیکی نیست. تنها عشق است و اعتقاد.

Tuesday, June 21, 2011

آبگرمکن


وزیر ارشاد مدت مجوز روزنامه اعتماد را تا ده دقیقه بعد از انتخابات مجلس اعلام کرد